علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

با توبودن عالمیست...

            کودکم... "تو آرام خفته ای... آنقدر آرام که گویی صدای بال پروانه ها هم می تواند بیدارت کند. ومن مبهوت ازنعمت داشتن تو،آرام گرفتنت درآغوشم و لمس پوست لطیف صورت تو. دستهای کوچکت را تاآنجا که می توانم می بوسم . نگاهت می کنم و لحظه لخظه با توبودن را نفس می کشم که به اندازه یک نفس کوتاه است. همه توانم را برای لذت بردن از نوزادی تو بکار می گیرم که فردای دویدنت حسرت نخورم. شاید اگر آن روز من با تو بدوم، حسرت بی معنی بماند. شاید اگر من هم با تو بزرگ شوم ،قدم های بزرگت راهمراه باشم. نمی خواهم گاه بزرگیت بگویم تکیه گاهم باش .من از تو هیچ نمی خواهم ...
24 مهر 1390

قهرمان کوچولو و افتادن نافش

خوشمزه مامانی ، امروز صبح وقتی داشتم لباساتو عوض می کردم متوجه شدم  بند ناف گوگولیت افتاده  و آخرین ارتباطت با دنیای رحم هم قطع شد. گیره هاشو نگه داشتم یادگاری بمونه                    پیروزیت مبارک قهرمان                                                     ...
14 مهر 1390

روزت مبارک ضحی جان

                              فرشته زیبا و مهربونم روزت مبارک         امروز تولد حضرت معصومه و روز  همه ی دختر های خوب وناز دنیاست . پسر گلم تو یه دخترخاله ی کوچولوی ناز داری که درست یکسال و ٣ روز زودتر از تو پاشو به این دنیا گذاشت و امروز روز ضحی ست . ضحی اولین نوه ی دختر خانواده  خیلی ناناس شیطون باهوش دوست داشتنی و شیرینه . مامانی ضحی رو مث دختر خودش دوست داره وخیلی هم خوشحاله که پسرش دوست خوبی مث ضحی داره . ضخی هم تورو خیلی دوست داره و همیشه نازت ...
7 مهر 1390

یک ماهگیت مبارک پسرم

                            عزیز دل مامان امروز یک ماهه شدی                                                امروز یه ماهه که از توی دلم اومدی توی بغلم  مامانی                  ...
6 مهر 1390

25 روزگی ووروجک

 قند عسلم امروز در آستانه ی ٢٥ روزگی پیشرفت هات فوق العاده ست .پسرک باهوشم تازگیا دست و پاهاتو کشف کردی و حسابی باهاشون پز می دی . با چشمات اشیاء رو دنبال می کنی تو چشای مامان زل می زنی و همش در حال شناسائی هستی وقتائی هم که به نتیجه های خوب خوب می رسی ، یه لبخند ناز میشینه رو لبات که دل مامان یهویی غش میره . وقتی تند تند شیر  می خوری و هول می شی  اینقد بامزه میشی که هوس میکنم دندونت بگیرم ولی دلم نمیاد و محکم بغلت میکنمو محکم می بوسمت طوری که گاهی وقتا می زنی زیر گریه منم ازت عذرخواهی میکنم و  این لحظه ها تنها لحظه هاییه که به گریه هات می خندم فسقلکم.  بعدشم فوری میرم واست اسفند دود می ک...
31 شهريور 1390

15 روزگی و یه مهمونی دیگه

سلام بر پسر گل مامان ، امروز یه نیمه راهه یک ماهه رو سپری کردی . فکر می کنم تازه داری مفهوم شب وروز رو درک می کنی آخه  اگه چشمت نزنم خوابت تا حدودی تنظیم شده. فدای اون درک و فهمت فسقل مامان که خواب رو تو این دو هفته از چشم مامانت ربودی و البته مامان جون مهربونت که پا به پای ما شبا تا صبح بیدار بودو از همین جا دستای پرمهرش رو می بوسم... عزیزم قطار زندگیت ١٥ روزه به حرکت درومده و قراره حالا حالا هم تویه مسیر درست به راهش ادامه بده              امروز برای دومین بار داری میری مهمونی خونه  بابابزرگت. الان اونجا خیلیا منتظرن که شما تشریف فرما شی و من دارم شما رو برای رفت...
21 شهريور 1390